از گلستان نشود غنچه دل باز مرا


پنجه سرو بود چنگل شهباز مرا

می توان ناله شنید از کف خاکستر من


نشود سوختگی سرمه آواز مرا

پرده ساز شود نه فلک از ناله من


ندهد سرمه گر آن چشم فسونساز مرا

زحمت آینه من مده ای روشنگر


دل سیه می شود از منت پرداز مرا

آخرالامر عنانداری من خواهد کرد


شهسواری که عنان داد ز آغاز مرا

دفتر بال و پرش طعمه مقراض شود


آن که افکند ز سر رشته پرواز مرا

صبر چندان که در خانه به رویم بندد


کشش دل کشد از خانه برون باز مرا

گوش بر بانگ هم آواز ندارم صائب


بس بود ز اهل سخن خامه هم آواز مرا